دکتر نصرت‌الله جهانشاهلو افشار: درباره آذربايجان و آران و زبان آذربايجاني

 

گزينش نام آذربايجان به جاي آران

درباره آذربايجان و آران و زبان آذربايجاني نوشته‌اي روانه‌ خدمت كردم كه شايد به كار آيد. در اين باره بسيار مي‌توان گفت و نوشت و اما آن چه من از آقاي دكتر قاسم‌زاده وزير خارجه دولت مساوات، ‌خود شنيده‌ام سندي بسيار آموزنده است.

هنگامي كه در سال 1311 خ. دانش‌آموز سال پنجم دبيرستان شرف بودم آقاي دكتر قاسم‌زاده دبير زبان فرانسه ما بود ( دو سال پس از آن او استاد دانشكده حقوق تهران و مشاور مسايل بين‌المللي وزارت خارجه ايـران شد). من كه درباره كشتار دسته جمعي خانواده رمانوف و انقلاب 1918 م. روسيه و برپايي دولت مستقل مساواتي در باكو و ديگر بخش‌هاي قفقاز از پدرم بسيار شنيده بودم و مي‌دانستم آقاي دكتر قاسم زاده در دولت مستعجل مساواتي‌ها وزير خارجه بود، روزي در فاصله دو درس سود جستم و از ايشان اجازه پرسش خواستم. او نخست گمان كرد درباره زبان فرانسه است. اما همين كه من به آذربايجاني آغاز سخن كردم، خندان شد و گفت: پس شما آذربايجاني هستيد؟ گفتم: بلي. گفت: چه پرسش داريد؟ گفتم: خواهش مي‌كنم اگر چه كوتاه درباره تشكيل حزب مساوات و دولت آن بفرماييد. او گفت: پس از انقلاب 1918 م. هنگامي كه لنين سر رشته كار را در دست گرفت و حزب بلشويك اعلان آزادي مردم زير يوغ تزاري را داد. ما در باكو، حزب ملي مساوات را برپا داشتيم و دولتي هم به همين نام تشكيل داديم كه من وزير خارجه آن شدم. چون گمان كرديم اگر به ايـران كه وطن گذشته‌مان بود ملحق شويم، مي‌توانيم از شر روس‌ها رهايي يابيم، به مقامات ايراني مراجعه كرديم و درخواست كرديم كه ما مردم آران را از نو به وطنمان بپذيرد. بدبختانه نه اين كه از سوي آنان اقدامي نشد، پاسخي هم به ما ندادند.

از اين رو حزب مساوات به حزب جوانان ترك مراجعه كرد كه آن هم سودي نداد. ما در اين زمان نام سرزمين خود را آذربايجان نهاديم و گمان مي‌كرديم به اين دستاويز مي‌توانيم خود را ايراني معرفي كنيم و از الحاق دوباره به روسيه مصون مانيم كه آن هم سودي نداد و دولت سوويت از نو ما را جزو اتحاد شوروي به حساب آورد و حزب مساوات ما را سركوب كرد. من كه در آن زمان نسبت به ديگر رهبران حزب جوان بودم، از معركه گريختم و خود را به فرانسه رساندم و چند سالي در آن جا دنباله مطالعات حقوق را گرفتم و اكنون خوشبختانه در وطنم ايـران هستم. گمان نمي‌كنم سندي گوياتر از اين باشد كه نخستين بار آران را مساواتي‌ها آذربايجان ناميدند، ‌آن هم براي الحاق به وطنشان ايـران.

در آلمان و از آن ميان در برلن، چند تن از اين گروه (طرفداران تجزيه آذربايجان) هستند كه در ميان ايرانيان به ويژه آذربايجانيان آبرويي ندارند. به جوري كه آشكارا جرات گفتن نظريات خود را هم ندارند. به نظر بنده سر نخ اين خيمه شب‌بازي در دست سردمداران آمريكاست كه به ياري ترك‌هاي تركيه و باكو انجام مي‌گيرد و از ناشايستگي و ناداني گردانندگان حكومت اسلامي بهره‌برداري مي‌كنند.

اما درباره زبان آذربايجاني و آران

دولت‌هايي كه به مواد خام ارزان و بازارهاي فروش فرآورده‌هاي صنعتي گران نياز دارند، همواره در جست‌وجوي سرزمين‌ها و كشورهايي هستند كه گردانندگان آن‌ها فرمانبردار باشند. از اين رو از وجود كشورهاي بزرگ و صنعتي و مردمي نيرومند و خودگردان ناخشنود و بيمناكند. فرمانروايان آزمند اين كشورها براي رسيدن به مقصود خود اختلاف‌هاي نژادي و زباني را كه بتواند به جدايي و پراكندگي ملت‌ها كشيده شود برمي‌انگيزند و دامن مي‌زنند. يكي از دستاويزهاي بيگانگان و دست‌نشاندگان آگاه و ناآگاه آنان در ميهن ما ايـران از ديرباز تاكنون، زبآن‌هاي كردي و آذري است كه در باختر ايـران كردها و آذري‌ها و زنگاني‌ها (زنجانيان) بدان سخن مي‌گويند.

درباره‌ زبان كردي و گويش‌هاي آن نيازي به آوردن دليل و يادآوري كارنامه كهن ميهنمان نمي‌بينم. چون بدون شك كردها يكي از تيره‌هاي ششگانه و يا نه گانه مردم ماد هستند كه نخستين دولت باستاني ايـران را در سرزمين كنوني برپا كردند و گويش‌هاي كردي بخشي از زبان پهلوي است و كردها هر جاي اين زمين خاكي زندگي كنند، خواهران و برادران ايراني ما هستند كه به سبب‌هاي سياسي و نظامي در روزگاراني از ما جدا شده‌اند.

زبان آذري ـ با آن كه در اين باره دو تن از فرزانگان ميهن‌مان، استاد دكتر تقي‌اراني و استاد احمد كسروي گفته و نوشته‌اند، نياز ديدم كه پيش از بحث درباره‌ آن، كمي به آغاز و دگرگوني و محتواي زبان آذري كنوني بپردازم.

پيش ازا آن كه سلجوقي‌ها از فرارودان به خراسان و ديگر بخش‌هاي ايـران زمين هجوم آورند، در باختر سرزمين ما، ساوه و زرند و قزوين و خرگان و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران مردم ما به زبان تركي آشنا نبودند و بدان گفت‌وگو نمي‌كردند، بهترين شاهد مدعا آثار نويسندگان و چكامه‌سرايان و نام روستاها و شهرك‌ها و كوه‌ها و رودها به ويژه نيازمندي‌هاي زندگي و افزارهاي توليدي كشاورزي و صنعتي است كه همه نام‌هاي اوستايي و مادي و پهلوي داشته‌اند و هنوز نيز دارند.

با نظري كوتاه به سفرنامه‌ها و نوشته‌هاي تـاريخ‌ نويسان تا سال‌هاي سده هفتم هجري به خوبي روشن مي‌شود كه نه تنها مردم باختر ايـران پيش از هجوم سلجوق‌ها كه سال‌ها پس از آن نيز، هم‌چنان با گويش پهلوي (فهلوي) سخن مي‌گفتند.

ابن‌نديم محمد بن‌اسحاق معروف به وراق كه در سال 378 هجري در گذشت در الفهرست، از دانشمند بزرگ و به نام ايـران‌زمين و جان باخته سال 145 هجري، روزبه‌ ابن‌ مقفع، روايت مي‌كند كه مردم ايـران به گويش‌هاي دري و فارسي و پهلوي و خوزي سخن مي‌گويند و پهلوي را زبان مردم بخش‌هاي اسپهان و ري و همدان و زنگان و ماه نهاوند و آذرپادگان مي‌داند. ابن حوقل ابوالقاسم محمد بغدادي كه از سال 331 براي سياحت و تجارت از بغداد بيرون شد و در مدت 28 سال از سرزمين‌هاي اسلامي ديدار كرد، در كتاب خود به نام المسالك و الممالك زبان مردم آذرپادگان را فارسي، مانند زبان همگاني مردم ايـران دانسته است. ابوالحسن علي‌بن حسين مسعودي كه در سال 346 درگذشت در كتاب خود به نام التنبيه و الاشرف كه گويا در سال 332 نوشته است، گويش‌هاي پهلوي و دري و آذري را زبان فارسي و زبان همه مردم ايـران نوشته است، مقدسي، شمس‌الدين ابوعبدالله محمدبن‌ابي‌بكر جغرافي نويس كه هم‌زمان سامانيان مي‌زيست و خود بيشتر سرزمين‌هاي ايـران و از آن ميان آذرپادگان را پيموده است، گويش‌هاي مردم ما را هشت‌گانه مي‌داند و از آن مردم آذرپادگان را پهلوي مي‌نويسد و آن را فارسي منغلقه مي‌نامد. حمدالله مستوفي جغرافي‌دان كه در 750 هجري در گذشت و خود در قزوين مي‌زيست و بارها به زنگان و بخش‌هاي آذرپادگان سفر كرده است و نزهه‌القلوب گويش مردم تبريز و مراغه و زنگان را پهلوي مي‌نويسد. از نوشته‌هاي ديگران هم‌چنين برمي‌آيد كه مردم باختر ما كه اكنون برخي به گويش تركي آذري سخن مي‌گويند، تا آغاز فرمانروايي صفويان گويش پهلوي داشته‌اند. چنان كه چكامه‌هايي كه از نياي صفويان در دست است به پهلوي همانند كردي است.

اكنون ببينيم كه دگرگوني در گويش پاره‌اي مردم باختر ايران از چه زمان و چگونه پديد آمده است. پيش از آن كه سلجوق‌ها به جنوب روي آوردند، پادشاهان ساماني پاره‌اي از تيره‌هاي ترك را به خدمت سربازي گرفتند كه نيا و پدر پادشاهان غزنوي انوشتكين و البتكين از آنان بودند. سران اين تركان رفته رفته در دستگاه سامانيان به پايگاه‌هاي بالا رسيدند، تا جايي كه چون اميران و فرمانروايان به بخش‌هايي از قلمرو سامانيان گماشته شدند.

نخستين بار البتكين پدرِ مادر محمود غزنوي و سپس پدرش سبكتكين در قلمرو خود، دم از خود گرداني زدند و سرانجام توانستند پايه پادشاهي غزنويان را بنياد نهند. تا اين زمان اگر چه كم و بيش در خاور ايران تركان رخنه كرده بودند اما در زبان و گويش مردم ما دگرگوني پديد نيامد چون هنوز كوچ تيره‌هاي ترك انجام نگرفته بود.

 

اما تركان ديگري كه سلجوق‌ها ناميده مي‌شدند، به خدمت سلطان محمود غزنوني درآمدند و در بخش‌هاي مرو و بخارا و خيوه جاي گرفتند و جزو سپاهيان كمكي غزنويان به شمار آمدند.

پس از مرگ محمود در 421 ق، از آن جايي كه مسعود پسرش مردي افيوني و ناتوان بود، سلجوق‌ها بناي سركشي گذاشتند و پس از چند سال مدارا، سرانجام پس از دو نبردي كه ميان نيروي مسعود و آنان در مرو در گرفت، بر خراسان چيره شدند. چنان كه طغرل بيك در سال 429ق نيشابور را پايتخت خود ناميد و در 433 ري و گرگان و تبرستان و سپس در 434 اسپهان و در 446 آذرپادگان و در 448ق بغداد و سپس پارس و كرمان را نيز زير فرمان خود گرفت.ناگفته نگذاريم كه بيشتر تيره‌هاي سلجوق هنوز چادرنشين و بيابانگرد و دام‌دار بودند. از اين رو، هر جا در ميهن ما چراگاه‌هاي بهتري براي دام‌هاي خود سراغ كردند بدان جا روي آوردند و جايگزين شدند. آنان بيشتر در زرند و ساوه و خرگان و كنارهاي قزوين و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران جاي گرفتند. پس از آن گروه‌هاي ديگر سلجوق به همراهي لـله‌هاي شاهزادگان سلجوقي به نام آتابيك به آذرپادگان و آران و فارس و كرمان رهسپار شدند. از اين زمان بود كه رفته رفته زبان چيرگان و فرمان‌روايان تركان سلجوقي در ميان مردم‌ ما كه ناچار به آن‌ها برخورد و داد و ستد داشتند رخنه كرد.

كساني كه با زبآن‌ها و گويش‌هاي تركان در كشورهاي گوناگون آشنا هستند و به ويژه گويش‌هاي تركي را مي‌شناسند، مي‌دانند زباني كه در باختر كشور ما زير تاثير زبان تركان فرمان‌روا پديد آمده است، زبان ناب تركي نيست. چنان كه نه تنها بيش از سه چهارم واژه‌هاي زبان تركي آذري، زنگان و آذرپادگان، اوستايي و پهلوي و دري است، كه بسياري از فعل‌ها نيز در اين زبان ريشه اوستايي و پهلوي دارند كه با دستور زبان تركي صرف مي‌شوند. به جوري كه يك زنگاني يا تبريزي و يا مراغه‌اي با زبان دگرگون يافته كنوني خود با يك ترك ازبك و تاتار و قرقز و كازاخ و .‌.‌. نمي‌تواند گفت‌وگو كند. آنان زبان يكديگر را در نمي‌يابند، مگر زبان تركان تركيه را كم و بيش، آن هم به سبب دگرگوني زبان اشغالگران سلجوق و غز و نيز تاثير زبان مردم سرزمين‌هاي اشغالي كه در آن واژه‌هاي فارسي و پهلوي و عربي و رومي و يوناني بسيار است.

نكته‌اي كه بيش از همه مي‌تواند از ديد علمي گويا باشد اين است كه افزار توليد، خواه كشاورزي و خواه صنعتي و لوازم خانه، به هيچ رو دستخوش دگرگوني نشده است چون تازه واردان بيابانگرد و گله‌چران، در اين باره چيزي نداشتند كه به مردم ما تحميل كنند يا بياموزند.

تيره ديگر ترك كه به همراه لشكر مغول پس از 616 به ميهن ما تاختند، تاتارها بودند كه به نوشته پاره‌اي كارنامه‌نويسان نزديك به يك پنجم سپاهيان مغول را تشكيل مي‌دادند. بي‌شك نمي‌توان جايگزيني بسياري از اين تاتارها را در ميهنمان در دگرگوني گويش‌ها بي‌تاثير دانست.

كساني كه از ناآگاهي و يا به سبب مقصدهاي سياسي بخشي از مردم ما را « ترك» مي‌خوانند، نمي‌دانند و يا نمي‌خواهند بدانند كه پس از نبرد چالدران و زمان شاهي شاه تهماسب و به ويژه در استيلاي افغآن‌ها كه ترك‌هاي عثماني بخشي از باختر كشور ما را اشغال كردند، با درنده خويي و ددمنشي و بدرفتاري‌هاي خود، چنان تنفر مردم ما را برانگيختند كه در ميان مردم ما، نام « ترك» هم‌رديف كلمه « نادان» قرار گرفت، به جوري كه در زنگان هنگامي كه كسي را نادان مي‌خوانند، ‌مي‌گويند « تورك دي ‌وله گتسين» يعني: ترك است، رها كن برود.

اما سلجوق‌ها پس از آشنايي نزديك با فرهنگ مردم ايران بدان خو گرفتند و دل بستند. ‌چنان كه شاهان سلجوق كه از كناره آمودريا تا كنار درياي سپيد (مديترانه) فرمان‌روا بودند، در بزرگداشت فرهنگ ايران كوشيدند. تا جايي كه نظام‌الملك توسي، دانشگاه‌هاي نظاميه توس و نيشابور و بغداد را كه بزرگترين دانشگاه‌هاي آن زمان بودند و نقش بزرگي در پرورش دانشمندان بازي مي‌كردند بنيان نهاد. خيام و عبدالرحمن خـازني و ديگر يـارانشان به خـواست ملكشاه بـزرگتـريـن و دقيق‌ترين زيج را كه محاسباتش با دقيق‌ترين زيج‌هاي امروزي اختلاف چنداني ندارد برپا داشتند.

سراداران ايراني، ارتش سلجوقيان را از وضع چريكي بيرون آوردند تا جايي كه الب‌ارسلان با چنين ارتشي كه تنها يازده‌هزار سرباز داشت،‌ ارتش بزرگ امپراتور روم خاوري « رومانوس ديوجانس» را كه بيش از دويست هزار سرباز رومي و يـوناني و گـرجـي و ارمني و بلغاري و فـرانسـوي داشت، در465ق در ملازگرد ( نزديك درياچه وان) تار و مار كرد و امپراتور روم را به اسارت گرفت و سپس همين ارتش توانست فلسطين را از چنگ مسيحيان به در آورد كه بهانه جنگ‌هاي دويست ساله صليبي شد.

در زمان سنجر، خود سلجوق‌ها دچار سركشي گروه ديگر تركان كه « اوغز» يا « غز» ناميده مي‌شوند گرديدند. ‌تا جايي كه سنجر در 548 در نزديك مرو از اين غزهاي بيابانگرد و بربر شكست خورد و خود و همسرش اسير شدند و مدت سه سال تا 551ق هم‌چنان در اسارت بود و تنها در اين سال پس از درگذشت همسرش توانست بگريزد. غزها كه وحشي‌ترين قبيله آسياي ميانه به شمار مي‌آمدند، در ايران‌زمين از فرارودان تا باختر، تركتازي‌ها و كشتار بسيار كردند. به جوري كه زنان روستاهاي زنگان ما هنوز پس از گذشت هشت‌صد سال، هنگامي كه فرزندان نافرمان خود را مي‌خواهند بخوابانند، مي‌گويند «يات، يوخسا، غزان گلر» يعني : بخواب، ورنه غزان مي‌آيند.

خوشبختانه غزها در سرزمين‌هاي ميهن ما كمتر ماندند و بيشتر هجوم آن‌ها به سرزمين روم خاوري بود. چنان كه عثمان غازي سردار آنان در 699ق بسياري از سرزمين روم خاوري را از چنگ سلجوق‌ها به در آورد ( نام كشور عثماني نيز از نام همين عثمان غازي است). سرانجام سردار ديگر غز، به نام محمد فاتح در ماه خرداد 857 خورشيدي برابرماه مه 1453 م. كنستانتينوپل پايتخت روم خاوري را گرفت و براي هميشه اين دولت را كه از سال 395 ميلادي به دستور تئودر پديد آمده بود برانداخت. دولت تركيه كنوني، باقي مانده همان دولت عثماني غزان است. از اين رو مردم تركيه كنوني هيچ‌گونه خويشاوندي نژادي و خوني و سببي و نسبي با ما مردم ايـران، چه خراساني و چه شيرازي و چه زنگاني و آذرپادگاني ندارند. جز پاره‌اي مردم بخش خاوري آن كه در درازاي زمان از ما جدا شده‌اند.

اما سرنوشت آران

چنان كه مي‌دانيم پس از جانفشاني‌هاي ارتش ايران و عباس ميرزا و ديگر سرداران ايران چون حسينقلي خان معروف به باكوخان و حسن‌خان سردار ايرواني معروف به ساري ارسلان و ابراهيم خليل‌خان جوانشير خان كاراباغ، آران با پيمآن‌هاي گلستان و تركمن‌چاي سرانجام به دست روس‌ها افتاد و آن را يك جا ماوراي قفقاز، « زاگافگازيا»، ناميدند تا در سال 1918 م. كه انقلاب اكتبر كامياب شد، مردم اسير روس‌ها گمان كردند كه زمان رهايي فرا رسيده است. از اين رو گرجستان اعلان استقلال كرد و ارمني‌ها حزبي به نام داشناك (راست) و آراني‌‌ها حزبي به نام مساوات را بينان نهادند. مساواتي‌ها كه رهبرانشان همه مرداني دانشمند و ميهن‌پرور بودند براي اين كه بتوانند شايد از نو به ميهن خود ايران بپيوندند يا دست كم خودگردان شوند، سرزمين خود را آذربايجان ناميدند، اما دريغ كه چنان نشد. انقلابيون كمونيست بيشتر سران مساواتي‌ها را كشتند و تنها چند تن توانستند از مهلكه بگريزند كه آقاي دكتر قاسم‌زاده استاد دانشكده حقوق تهران و مشاور امور بين‌المللي وزارت امور خارجه ايران يكي از اين سران مساواتي بود. در اين جا يادآور مي‌شويم كه تا سال 1918 م. چنان كه در بالا اشاره رفت، ‌آران هيچ‌گاه نام آذربايجان نداشته است و همه كارنامه‌نويسان ايران از آن همواره به نام آران ياد كرده‌اند و آران واژه‌اي است مادي كه سرزمين گرمسير را مي‌گويند چنان كه در ديگر گويش‌هاي فارسي گرمسير و گرمسار و سميران مي‌نامند.

اين سرزمين آران تا پيمان گلستان و تركمان‌چاي همواره بخشي از ايران بوده است و فرمان‌روايان بخش‌هاي آن كه خان‌نشين ناميده مي‌شدند، چون باكو و كاراباغ و شروان و گنجه شكي و داغستان هر يك جداگانه از سوي دولت ايران انتخاب مي‌شدند و بيشتر فرمان‌روايان آن‌ها هم‌زمان سردار ارتش ايران نيز بودند. كساني كه از « همه تركي» (پان تركيزم) دم مي‌زنند، آب در هاون مي‌كوبند و كساني هم كه دم از آذربايجان يگانه و جدايي از ايران مي‌زنند باز كم و بيش يا ناآگاهند يا زير تاثير دشمنان هردو مردم آذربايجان و آران‌اند. دشمنان ايراني، زماني مردم آران را به زور از ميهنشان ايران جدا كردند و به روز كنوني نشاندند. اكنون ناآگاهاني چند، سوداي جدايي آذربايجان از ايران را در سر مي‌پرورانند.

مردم آذربايجان هيچ‌گاه خود را جدا از ايران و غير ايراني نمي‌پندارند، به جوري كه در سرتاسر زنگان و آذرپادگان با چراغ اگر جست‌وجو كنيد در ميان همه روستاييان حتي يك تن و در ميان شهري‌ها شايد جز تنها تني چند گمراه را نمي‌توان يافت كه انديشه جدايي از ايران را در سر بپروراند. مردم باختر ما در درازاي زمان هنگامي كه نياكان ما به ايران‌زمين آمده‌اند همواره در برابر هجوم متجاوزين آشور و اسكندر گجستك و تازيان بيابانگرد و فرهنگ برانداز و تركان عثماني كينه‌توز نازدان و … همواره سپر بالاي ميهن خود ايران بوده‌اند و هم‌اكنون نيز هستند.

بخشي از مردم باختر ما كه اكنون به تركي آذري گفت‌وگو مي‌كنند، همواره به فارسي مي‌نويسند و به فارسي مي‌خوانند. اين كه گويا فارس‌ها به آنان ستم كرده‌اند و مي‌كنند و آن‌ها را ناچار مي‌كنند به فارسي بگويند و بنويسند، افسانه نابخردانه اي بيش نيست. اين افسانه در دوران فرمان‌روايي يك ساله فرقه دموكرات آذربايجان ساخته و پرداخته ما فرمان‌روايان آن بود كه من خود يكي از افسانه‌پردازان آن بودم، كه اكنون به دست گروه كوچي ناآگاه و پاره‌اي آلت دست بيگانگان افتاده است و بدون اين كه بدانند چه آينده شومي در انتظار آن‌هاست نابخردانه آن را به زبان مي‌آورند و تبليغ مي‌كنند. وضع نابه سامان كنوني و آينده تاريك مردم سرزمين‌هايي چون افغانستان و فرارودان و آران، كه در زمآن‌هاي گذشته با دسيسه‌هاي بيگانگان از ما جدا شده‌اند بايد مايه عبرت ناآگاهان كنوني گردد. ما همگي بايد در راه برپايي فرما‌نروايي آيين‌هاي مترقي براي همه ملتمان كوشا باشيم به جوري كه همه مردم در ايران‌زمين از حق قانوني برخوردار و به وظيفه خود در برابر ديگران و ميهن آشنا باشند. تاكنون در نتيجه ولنگاري مشتي روشنفكر‌نماي كم كار و پر مدعا،‌ مردم ما چنان كه بايد به حق و وظيفه خود آشنا نيستند. پيداست مردمي كه به حق و وظيفه خود در ميهن خود آشنا نباشند نمي‌توانند قانون را هر اندازه هم مترقي و فراگير باشد نگاهدارند. بهترين نمونه، قانون اساسي مترقي صدر مشروطيت ايران است كه نياكان ما با خون دل و با قيمت فدا كردن جان خود به دست آوردند، اما چون به حق و وظيفه خود آشنا نبوديم نتوانستيم آن را نگاه‌داريم و از آن بهره‌مند شويم، به جوري كه هر از راه رسيده خودكامه يا روشنفكر‌نمايي بخشي از آن را از دستمان به در آورد و سرانجام به روز كنوني افتاديم. ما بايد از پراكندگي به هر اسم و رسمي باشد بپرهيزيم و در راه برقراري فرمان‌روايي قانون در ايران زمين بكوشيم.

در پايان يادآور مي‌شويم كه مردم آران كه اكنون آذربايجان ناميده مي‌شود هم‌ميهنان ايراني و خواهران و برادران ما هستند و دسيسه‌هاي بيگانگان و گذشت زمان هيچ‌گاه مهر آنان را در دل ما كم نكرده است و آغوش مام‌ميهن و مردم ما هميشه براي بازگشت آنان به ميهن خود ايران باز است. برآنان است، اكنون كه از بند روس‌ رهايي يافته‌اند با روش مردم‌سالاري راه آينده خود را بازيابند.

* در اين مقاله از زبان رايج در آذربايجان، بـا نام‌هاي آذربايجاني، تركي آذري، آذري و از ساكنان آذربايجان بـا نام‌هاي آذربايجاني و آذري، ياد شده است.

 

برگرفته از تارنمای آتورپاتکان

پی نوشت:

“دکتر نصرت الله جهانشاه لو افشار” پزشک برجسته و نامدار ایرانی است. وی و دکتر انور خامه ای تنها بازماندگان گروه معروف به ۵۳ نفر هستند. دکتر جهانشاه لو افشار متولد زنجان بوده و معاون حکومت خودخوانده و دست نشانده سید جعفر پیشه وری در آذبایجان بوده است. همکاری نامبرده با فرقه موسوم به دموکرات نه از روی گرایشات قوم گرایانه و تجزیه طلبانه، که بر اساس آرمانهای سوسیالیستی که بدان باور داشت، بود. ایشان خود در این باره چنین می نویسد:

((ما همه میهن پرور بودیم و آزادی و آبادی “ایران” میهنمان را می خواستیم، چرا اینگونه قدم در راهی گذاشتیم که بیراهه بود؟ سبب این بود که ما نادرست، شیفته نگرشی شده بودیم که به گمان ما، تنها راه رهایی میهنمان از چنگ این یا آن بیگانه یا دست نشاندگان آن ها بود. غافل از آنکه در عمل، واقعیتها با بسیاری از نظریه ها، فرسنگها فاصله دارد و تلاش ما چیزی به جز از چاله به چاه ویل بردگی و بندگی افتادن نبود. بسیاری از مردم میهن پرور ایران، گمان می کردند که حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان، ساخته و پرداخته خود ایرانیان اند. از این روی بدانها روی آوردند و از آنها چشم امید داشتند. آری مردم ما نمی دانستند که برپادارنده و گرداننده حزب توده، بیگانگانند و  آگاه نبودند که فرقه دموکرات آذربایجان را میرجعفر باقراوف (ریس جمهور شوروی آذربایجان)، به اغوای عبدالصمد کامبخش (از رهبران حزب خائن توده) در باکو طرح ریزی کرد.))

دکتر جهانشاه لو افشار امروز از گذشته خود نادم است و با وجود کهولت سن، تلاش فراوانی در راستای حفظ پیوستگی آذربایجان عزیز با سایر نقاط ایران دارد. مقاله بالا و کتاب خاطرات ایشان* تنها نمونه های ارزنده ای از این کوششهاست.

دکتر جهانشاه لو افشار اکنون در آلمان روزگار کهولت سن خود را سپری می کند. سال گذشته بخت این را داشتم که فیلم مصاحبه ایشان با “موسائیان”مستند ساز ایرانی را ببینم که در آن مصاحبه ایشان ضمن بیان عشق و علاقه قلبی خود به ایران، و بیان خاطراتشان از گماشتگی سید جعفر پیشه وری برای امپریالیسم شوروی، بیان داشتند که هرگاه که در آلمان “کودکی را می بینم که با مادرش به زبان پارسی سخن می گوید، بی اختیار می گریم.” پس از بیان همین جمله بود که دیگر گریه مجال سخن گفتن به دکتر جهانشاهلو افشار را نداد…

برای این پیر فرزانه آرزوی طول عمر و تندرستی و شادکامی دارم.

تیرداد بنکدار

*جهانشاه لو افشار، نصرت الله، خاطرات سیاسی(ما و بیگانگان)، به کوشش نادر پیمایی، انتشارات سمرقند، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۶.